نتایج جستجو برای عبارت :

کلنگ چقدر خوشحاله ایشالله مبارکش باد!

حالم از همه روزای زندگیم بهتره!
با این که آلرژیم عود کرده و ولم نمی کنه ولی بسیار خوبم و خوشحالم که دنبال رویاهام هستم و در صلح با خودم و محیطم و .... هستم.
یه گروهی راه انداختم و دارم به توانمند سازی شهروندان کمک می کنم. 
اگه نمی دونید چرا این کار مهمه حتما کتاب "چرا ملت ها شکست می خورند " رو بخونید. 
اگرم نمی تونید این کتاب رو پیدا کنید و بخرید می تونید از طریق فیدیبو اقدام کنید . 
لینک کتاب در فیدیبو
  امروز سه شنبه و ششم اسفند ۱۳۹۸ است.
جمعه گذشته انتخابات مجلس یازدهم تمام شد. خیل آرام و سالم و بی یا کم حاشیه.
 ولی داشتم فکر می کردم چقدر این انتخابات به چغندر با برکت شبیه بود !  خیلی ! برای اینکه:
 اونی می خواست رای بیاره، که آوُرد و حالا خوشحاله !
اونی که می خواست جناح اِصلاح طلب رای نیاره، که نیاورد و خوشحاله !
اونی که می خواست جبهه انقلاب رای بیاره، بالاخره یکی از دو بزرگوار رای آوُرد و خوشحاله !
اونی که می گفت خط قرمز من آقای فلانیه، طرف را
نزدیک یک ماهی میشه که چیزی ننوشتم، نه که چیزی نداشته باشم واسه نوشتن! نه اصلا این طور  نیست! 
هزار   و یک کار داشتم و دارم  و در مجموع از زندگیم در دو ماه گذشته لذت بردم. 
رنج می کشم ، می خندم و  شادی میکنم و این ها همه یعنی این که زنده هستم و انسانم.
احتمال داره کارم به زودی به دادگاه پاسگاه کشیده بشه ، احتمال هر چیزی هست. 
از نمک نشناسی بعضی دور و بری ها ناراحتم ولی چیزی نیست که بخام چماقش کنم بکوبم تو سر دیگران..
All is well
کلنگ  همچنان با شماس....
 
در مسافرت هر وسیله‌ای می‌تواند به کار آید، چه یک چاقوی چندکاره باشد چه یک بیلچه کوچک.
بیل و کلنگ تاشو مسافرتی چندکاره وسیله‌ای مناسب برای کسانی خواهد بود که در طبیعت‌گردی و کمپ به ابزارهای نظیر این بیلچه نیاز دارد تا علاوه بر راحتی بیشتر در کار برپاساختن وسایل کمپ بتوانند به کنکاش بیشتری در دل طبیعت بپردازند.
ادامه مطلب
هیچ وقت لحظه های خوش نمیان مگر خودمان بخوایم.
هیچ وقت خوشبخت نمیشیم مگر خودمانبخوایم.
لحظه هارو از دست ندیم چون آدم باید با چیز هایی که کوچین خوشحال باشه مثلا یکی که لامبورگینی داره خوشحاله هنر نکرده کسی که یک‌ کتاب یا ماشین کوکی داره باهاش خوشحاله ایول داره.
روزهارو از دست ندیم به قول تونی استارک( تو فیلم انتقام جویان پایان بازی وقتی که به سال ۱۹۷۰ آمدن روبه پدرش گفت):هنگفت ترین پول توی جهان نمیتونه یک ثانیه رو  بر گردانه.
 
پی نوشت۱:قدر لحظ
من اکثر اوقات یه حالت یکنواخت دارم تو رفتارم یعنی نه خشمگینم نه خیلی خوشحال و شاد.بعضی ها مثل دخترخاله م رو که می بینم مثلا بعضی روزها شاد هستن بعضی روزها خیلی انگار سرحال نیستن اینجوری آدم می دونه فلانی الان خوشحاله یا ناراحت ولی من اینجوری نیستم یعنی می شه گفت همیشه یه جور هستم.یه بار یکی از دوستام گغت نمی دونم تو الان خوشحالی یا ناراحت.
شما کدوم رو ترجیح می دین؟یکی که اکثر اوقات یه جوره یا یکی که نمی تونه مثلا یه روز باهاش صحبت کنی ولی یه رو
اگه مسخرم نمی‌کنید باید بگم وقتی یه لباس یا وسیلهٔ جدید واسه خودم می‌خرم، فکر می‌کنم الان این خوشحاله که مال منه و قراره از این به بعد با هم زندگی کنیم؟
منظورم اینه که من برای همهٔ ذرات عالم شعور قائلم و حس می‌کنم اینا دوست دارن کنار و مال کسی باشن که آدم بهتریه، واسه همین سوالم این می‌شه که الان این وسیلهٔ خاص، خوشحاله من صاحبشم؟ اگه یه وقتی تو خیابون دوستاشو که تو مغازه باهاش بودن، اتفاقی ببینه، راجع به من چی بهشون می‌گه؟ یا مثلا اگه از
فروش ویژه بیل و کلنگ تاشو مسافرتی چندکاره




بیل و کلنگ تاشو مسافرتی چندکاره، مناسب مسافرت ، کمپینگ ، کوهپیمایی و باغبانی. چندکاره و برخوردار از استحکام و دوام بالا. همراه با یک عدد کیف برزنتی چریکی ...
بیل و کلنگ تاشو مسافرتی چندکاره وسیله‌ای مناسب برای کسانی خواهد بود که در طبیعت‌گردی و کمپ به ابزارهای نظیر این بیلچه نیاز دارد تا علاوه بر راحتی بیشتر در کار برپاساختن وسایل کمپ بتوانند به کنکاش بیشتری در دل طبیعت بپردازند. بیل و کلنگ
تقویم شیعه
پانزدهم رمضان
۱- ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری دومین امام شیعیان حضرت ابو محمد حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در شهر مدینه به دنیا آمد. القاب آن حضرت: سید، سبط، امین، اثیر، حجت، بر، نقی، زکی، مجتبی، زاهد. رنگ مبارکش سرخ و سفید، دیدگان مبارکش گشاده و چشمانش مشکی بود. گونه مبارکش هموار و محاسنش انبوه و موی سرش مجعد بود. گردن مبارک در نور و صفا مانند نقره صیقل زده، میانه بالا و شانه‌هایی گشاد
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
زندگی الا کلنگ اع
حالم از کلمه «زندگی» بهم میخوره 
زندگی یهو میبرتت بالا توی اوج 
یهو میارتت پایین و جوری میکوبتت زمین ک تا فیها خالدون ات درد میگیره
یروزی اونقدر عشقه و خوب ک دوست داری عمر جاودانه داشته باشی
یروز اونقدر حال بهم زن ک دوس داری همین ثانیه نه ثانیه بعدی تموم شه 
خیلی کثیف و چرکو اع زندگی
زندگی یه هاله ی مشکی و تاریک و کثیف و چرکو اع 
دوسش ندارم 
خیلی بد اع
مزخرف اع
خودشو دوس ندارم
ادماشو دوس ندارم
پول رو دوس ندارم
پول باعث شده اد
چقدر این روزا منتظر شنیدن یه خبر خوب هستم.....دوس دارم یکی تو این بحبوحه، تو این وضعیت غیرقابل تحمل، تو این حال بد بیاد و بهم یه خبر خوب بده!
مهم نیست که اون خبر چی باشه! مهم اینه که بعد مدت ها کمی دلم آروم شه... لااقل میون سیل حوادث بد یچیزی باشه تا خنثی کنه.... کمی از اون تلخی هارو بشوره ببره
واقعا، شدیدا به شنیدن یه خبر خوب نیاز دارم......
دقت کردین چقدر افسردگی و غم و غصه تو جامعمون زیاد شده؟ هر طرف که سرتو میچرخونی یه بدبختی رو میبینی! همه از دم درگی
#دوستان عزیزی که نماز و روزه و ختم قرآن قضای اموات(ره) برگردنشان میباشد می توانند با مراجعه به منوهای بالای صفحه وبلاگ وارد گزینه نماز و روزه استیجاری شوند واین دین بزرگ را از خود ساقط کنند..  /\   /\
#حدیث_مهدوی 
امام جواد(ع)
 
«امیة بن علی قیسی می گوید: به خدمت امام جواد علیه السلام عرض کردم: جانشین بعد از شما کیست؟ فرمود:«ابنی علی، ابنی علی، ثم اطرق ملیا ثم رفع رأسه، ثم قال: انها ستکون حیرة».«پسرم علی، پسرم علی (امام هادی علیه السلام) سپس سر مبار
یکی از همسایه‌هایمان موجودیست به شدت جذاب و دوست داشتنی که میتوان با کمی اغراق لقب یکی از نوادر تاریخ را به او اعطا کرد! اصلا بگذارید کمی از همسایه‌ جانمان برایتان بگویم.
از ابتدای ۹۷ که به جمع همسایگان ما پیوسته‌اند و ما توفیق بودن در کنار ایشان را داریم‌ هر زمان که صدای جنبنده‌ای در کوچه باشد[خصوصا اگر خدایی ناکرده ماشین باشد] ایشان درِ حیاط را باز کرده و با همان شلوارک گل‌گلی مخصوص حیاط یا شلوار کُردی مخصوص کوچه نقش مفتش را به خوبی اجر
نمیدونم الان که مورد مرحمت حضرت آقا قرار گرفتیم بازم اینجا بنویسم یا برگردم برم کانال تلگرامیم بنویسم اونجا فقط برای خودم مینویسم و راحت تر بدون سانسور اینجا مجبور بخاطر اینکه ایجا برج بلند دموکراسی ست خیلی مطالب مو ننویسم وگرنه مورد عنایت یه سری آدم ارزشی و یه سری آدم سالم( که میگند ببین فولانی شرایط ش بدتر از تو ولی چقدر شاد و خوشحاله ) !!!!  که میخواهند نصحیت کنند میفتم مجبورم کمتر اینجا بنویسم البته هنوز VPN ام درست  درمون راه نیفته !! بهرحا
دل نازک شدم مرتضی. خوشحالم. قبل ترا اوضاع انگاری جوری شده بود که اگه همون فرمون میرفتم جلو حس میکردم قلبم میشه یه تیکه سنگ.  میدونی مرتضی دل باید یه ویژگی هایی داشته باشه به نظرم، دل باید دریا باشه، دل باید نازک باشه، دل باید ساده باشه، من واسه دلم این چیزا رو میخوام.
امشب یه کلیپی دیدم، یه دختر بچه  تو ترافیک جلو یه ماشینی میرقصید، یه دکلمه ای از شعر شاملو بود، یه جمله ش این بود، غم نان اگر بگذارد...
صورتش خوشحال بود مرتضی، بچه بود، صورت بچه ها
مریم می گه بابا برات یه هدیه کوچیک گذاشته کنار که وقتی اومدی بدیمش بهت :(
رها می گه: بابا به هرکدوممون تک به تک گفته بود این دفعه حالم بد شد نبریدم بیمارستان. دوست دارم تو خونه م بمیرم. رها گفت خوشحالم چون فکر می کنم خوشحاله.
میلاد گفت: بابا بین خواهرزاده برادرزاده هاش تو رو از همه بیشتر دوست داشت.
گفت بابا هفتاد سالش بود ولی از من تندتر راه میرفت...
چی بگه آدم جز گریه؟
#حدیث_مهدوی
امام جواد(ع)

«امیة بن علی قیسی می گوید: به خدمت امام جواد علیه السلام عرض کردم: جانشین بعد از شما کیست؟ فرمود:«ابنی علی، ابنی علی، ثم اطرق ملیا ثم رفع رأسه، ثم قال: انها ستکون حیرة».«پسرم علی، پسرم علی (امام هادی علیه السلام) سپس سر مبارکش را پایین انداخت و مدتی در اندیشه فرو رفت. آنگاه سر مبارکش را بلند کرد و فرمود: آنگاه حیرت و سرگردانی خواهد بود».گفتم: هنگامی که حیرت و سرگردانی پیش آید به کجا برویم؟! فرمود: جایی نیست، جایی نیست، جا
نشانه چکش و کلنگ در گنج یابی بیان کننده چیست؟
این نشانه چکش و کلنگ ابزار حکاکان سنگ است.
عموما به معنای زدن و شکستن می باشد.
نشانه های گنج
گاها گفته می شود که نشانه چکش و کلنگ باید شکسته شود ولی شما باور نکنید و آن را از بین نبرید،
اگر شما دفینه را پیدا نکنید، حتما کس دیگری می آید
و آن را پیدا می کند، به همین دلیل نشانه ها را نابود نکنید،
خودخواه نباشید.
 

 
قسمت چوب چکش را اندازه بگیرید
و در جهت آن به ازای هر سانتی متر یک قدم بردارید، که هر قدم 7
نشانه چکش و کلنگ در گنج یابی بیان کننده چیست؟
این نشانه چکش و کلنگ ابزار حکاکان سنگ است.
عموما به معنای زدن و شکستن می باشد.
نشانه های گنج
گاها گفته می شود که نشانه چکش و کلنگ باید شکسته شود ولی شما باور نکنید و آن را از بین نبرید،
اگر شما دفینه را پیدا نکنید، حتما کس دیگری می آید
و آن را پیدا می کند، به همین دلیل نشانه ها را نابود نکنید،
خودخواه نباشید.
 

 
قسمت چوب چکش را اندازه بگیرید
و در جهت آن به ازای هر سانتی متر یک قدم بردارید، که هر قدم 7
هادی از قدیمی ترین دوستان بلاگستان است. هر چند که دیگر وب نویسی نمیکند ولی اگر دست به قلم شود غوغا می کند. مهندس است و اهل کرمان‌. قاری قرآن است و معلم قرآن. از آن دست دوستانی که با هر بار مصاحبت با او کلی مطلب یاد میگیری و به قول خودشان مستفیض میشوی
بسیار مهربان است و شوخ طبع. خونگرم و مهمان نواز. فروتن و متواضع. اینها را گفتم که بگویم هادی به جرگه ی متاهلین پیوست و بسیار برایش خوشحالم و از صمیم قلب برایش عاقبت بخیری آرزومندم. عروس خانم را دیده ا
فکر میکنم به دوران پست کرونا (شایدم میان_کرونا) رسیدیم، 
دیگه نه کسی میرقصه
نه گریه میکنه
نه فحش میده
نه جوک میسازه
نه پست میذاره
نه خوشحاله
نه نالانه
نه تشکر میکنه
نه تذکر میده
دیگه هممون به صفر مطلق رسیدیم
چیزایی که فکر نمیکردیم به سرمون اومد و از سرمون گذشت و هیچیمون نشد :| 
ما الان گولاخای پوست کفتی بیش نیستیم!
جعفری بیان می کند: توسعه تجارت و ترانزیت کالا از بندر چابهار به مرز میلک و پایانه مرزی ماهیرود مابین ایران و کشور افغانستان، خدمت رسانی جهت تسهیل در آمد و شد زائران، توسعه تریسم مذهبی و سایر وجوه توریسم از مبدا کشور پاکستان، اشتغالزایی برای مردم محروم منطقه، کاهش حجم ترافیک جاده ای و کاهش تصادفات در محور چابهار_ مشهد، کاهش زمان و هزینه سفر و کاهش مصرف سوخت از دیگر اهداف پروژه است.
 
آرزوی دیرینه مردم و مطالبه بر حق مردم خراسان جنوبی ساخت راه
همسر... همونی که کنارش انگشتتو تکون میدادی بیدار میشد... این روزا اونقدر خسته‌س که یه ساعت تمام کنارش ناله زدم و بیدار نشد!!!
+ ولی من اگه خدا بودم مریضی نمی‌آفریدم!! ... شایدم می‌آفریدم! ولی خب انصافا آدم وقتی سالمه خب خوشحاله که سالمه دیگه... وقتی هم مریضه به جون خودم قدر سلامتی رو نمیدونه!!! صرفا ناشکری میکنه و ناله میزنه!!
حمیدرضا طیبی روز سه گانه شنبه درون حاشیه جلسه خبری انعقاد تفاهم نامه بهزیستی با جهاد دانشگاهی داخل جمع خبرنگاران افزود: شهردار وقت خلال کلنگ زنی این بیمارستان قول داده بودند هزینه ها را مطمئن کند اما با توجه به مشکلات مالی کار پیدایش آن ایستا شد (و در حد کلنگ زنی پایا ماند). وی تو بنیان فعالیت های پزشکی جهاددانشگاهی در بنیان افزود: فعالیت های نواخت درون این اساس داخل مشت اجرا است اما باید مراحل آزمایشگاهی را بگذرانند. به طورمثال داخل حوزه ه
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
"نوبت حفر قبر که می رسد مأمون تصمیم دارد قبر پدرش هارون را جلوتر از قبر من قرار دهد که هرگز امکان ندارد. کلنگ ها در زمین اثر نمی کند و حتی به اندازه ناخن حفر نخواهد شد. هنگامی که بر این کار پافشاری کردند و نتوانستند، به آنها بگو که من به تو دستور داده ام فقط یک ضربه کلنگ جلوی قبر هارون بزنی. با یک ضربه تو زمین گشوده می شود و قبری آماده نمایان می شود. هنگامی که قبر دیده شد آب سفیدی می جوشد و قبر پر می شود. سپس ماهیان کوچکی در قبر ظاهر می شوند. آنگاه م
حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که ...نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
مراسم کلنگ زنی مدرسه 2000 متری روستای ترپاق تپه با حضور جناب آقای مهندس محمودی نماینده مجلس،مهندس طاهری فرماندار شهریار، آقای رحیمی بخشدار مرکزی شهریار، آقای پارسا ریاست محترم آموزش و پرورش شهریار، خیرین محترم مدرسه ساز،مهندس داردرفشی دهیار روستا ،شورای اسلامی، مسؤلین و مردم محترم روستا برگزار شد
98/2/29
برای دیدن تصاویر بیشتر بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب
چقدر بزرگن ...
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن ...
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور ...
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا ...
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون ... حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
روزهای زیادی توی امسال داشتم که اتفاقات خوبی توشون افتاده؛ اتفاقاتی که براشون ماه‌ها نقشه کشیده‌م و برنامه‌ریزی کردم، ولی موقع محقق شدن‌شون آدم یک لحظه خوشحاله و بعد می‌ره سراغ نقشه‌ی بعدی. 
وقتی داشتم به بهترین روزهای امسال فکرمی‌کردم، اولین چیزی که بدون زحمت یادم اومد، روز نامزدی برادرم بود. هیچ دلیل دراماتیکی پشت قضیه نیست. فقط این‌که اون روز من و ف. از فرط خندیدن به برادرم کم مونده بود کف زمین دراز بشیم. 
 
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا می‌بینم و می‌شنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم..
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
در فواصل زمانی 10 تا 15 دقیقه یکهو شهادت سردار یادم می افتد و یکهو باورم نمیشود و یکهو همه خبرها و اتفاقات را از دیروز 7:24 که مطلع شدم برای خودم استدلال می آورم تا باورم شود و باورم می شود و دوباره 10-15 دقیقه بعد روز از نو روزی از نو.
7:24 دقیقه صبح، بیدار شدم و دوستم که در تخت پایینم - خوابگاه - خوابیده بود، دیدم دارد گریه می کند. بی صدا گریه می کرد که دوست سوممان بیدار نشود. گفت حاج قاسم... 
مبهوت و ناهوشیار و منگ خواب گفتم ای وای.. الله اکبر. ناباورانه ت
هیچوقت به درستی نمی توانی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته،
و پشت بی تفاوتی هایش چقدر دلتنگی...
تو هرگز متوجه نخواهی شد که پشت آرایش غلیظ یک زن چقدر عشق، دلشوره، تنهایی و اشک خوابیده؛
پشت سکوت سنگین یک مرد چقدر غرور و ترس و بی کسی...!
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
در مدینه مرد دلقکى بود که با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت :من تاکنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم .روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مبارکش برداشت و فرار کرد! امام به رفتار زشت او اهمیت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته و بر دوش حضرت انداختند.امام پرسید:این شخص کیست ؟گفتند:دلقکى است که مردم را با کارهایش مى خنداند.حضرت فرمود:به او بگویید: ((ان لله یوما یخسر فیه المبطلون )) خدا را روز
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم...
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی ...
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
بسم الله الرحمن الرحیم
حالِ اون عاشقی رو دارم که میخواد بره به دیدار معشوق
قلبش داره از سینه در میاد
هم خوشحاله هم دچار تشویش
فکر میکنه چطور جلو معشوق ظاهر بشه که نهایت دلبری رو بکنه
حس لبریز شدن از کنج آغوشش دیوانه کنندس
+من،جاده در راه مشهد...
+برای اومدن بماند که دارم از صبح التماس میکنم کلی هم باج دادم قراره پول بنزین ماشینش و شام امشب با من باشه :)
غمی نیست امام رئوف به لطف خویش میخردم
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
 
چی میشه اگه زندگی یه فیلم باشه کارگردانش یه کات بده بگه بد بود از اول میگیریم ؟ 
چقدر خوب میشد 
چقدر دلم اینو میخواد 
چقدر دوست دارم برم از اول ...برم ببینم چی درست نبوده ،
قول میدم دیگه تکرار نکنم بلکه این سکانس خوب از آب دربیاد ...
 
این پسره کاوه مدنی چزو آدمهایی هست،
که تو وقتی نگاش میکنی
و حرفاشو گوش میکنی
باور میکنی که کچلی، قیافه، نژاد، ابروهای به هم چسبیده، نمیدونم هرچی هرچی، این ها نمایان گر شخصیت نیست.
چقدر این بچه دوست داشتنیه. چقدر خاکیه. چقدر باسواده. چقدر من راه دارم تا به این پسر برسم!!! خدایا! من اندازه نوک انگشتشم نیستم.
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی...چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع می‌شی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه می‌کنه.
بارها اینو شنیدیم و یا گفتیم که : خدا بزرگه
خب خدا چقدر بزرگه؟؟؟
حتما میخای بگی بزرگتر از هر چیزی
چرا؟؟؟  چون میگیم " الله اکبر"
خب خدا خیلی مهربونه
اون خیلی یعنی چقدر؟؟؟
به همین دلیل که ما عقل محدودی داریم و درک نمیکنیم
اون خیلی بزرگ یعنی چقدر
اون خیلی مهربون یعنی چقدر
اینکه خدا فرمود قسم به عزت و جلالم
اون جلال و عظمت یعنی چقدر....
برای همینه که تو نماز و اذکار میگیم :  " سبحان الله"
یعنی خداوند چیزی فارغ و به دور از تصورات ما است
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن...
از چیزهای کوچیک لذت می‌برم. همیشه نه؛ هر وقت که حواسم باشه. نتیجتا به کارپه دیم هم پایبندم.‌ همیشه نه؛ هر وقت حواسم باشه. امروز که دو سه تا از شاگردام از ذوق بغلم کردن و یکی از شیطون و حرف گوش نکن‌ترین‌هاش بهم گفت "خانوم دوستت دارم" و از دست یکی دیگشون یه هدیه کوچیک گرفتم، پیش خودم گفتم صبح چه حال نزاری توی سرت متصور بودی پریسا و الان واقعیت رو نگاه، چه خوش سعادتی. اذیت شدن‌ها، خستگی‌ها، بدی‌ها، دل‌شکستن‌ها، بی‌مسئولیتی‌ها، ناامیدی و غ
باز شدن پنل بیان و مرکز مدیریت برام مثل اتاق کنترل یک سفینه فضاییه! دوست دارم باهاش از زمین و آدم هاش دور بشم .
 به اون سیاره هایی سربزنم که رنگ و بویی از خیال داره، یک دنیای جدید داره و کلی قصه های قشنگ. 
لیوان بابونه دم کرده را دست میگیرم و طعمش را با قند مزه مزه می کنم و از نوشیدنش لذت میبرم . ستاره های روشن را یکی یکی زیر و رو میکنم و هرجا که چراغی روشن بود فرود میام و لا به لای نوشته ها چرخ میزنم.
توی دنیای یکی برف میاد و از ذوق بالا و پایین میپ
      و خداوند را دستاویزی برای سوگندهایتان قرار ندهید 
 
امام سجاد از قبیله بنی حنیفه زنی داشت که یکی از دوستانش به او خبر داد که این زن دشمن امام علی (ع) است 
امام او را طلاق داد ان زن با آنکه مهریه اش را گرفته بود از روی دروغ ادعای مهریه کرد و به حاکم مدینه شکایت کرد و مطالبه ی چهار صد دینار مهریه اش را کرد . حاکم به امام عرض کرد یا سوگند بخورید یا مهریه اش را بپردازید .
امام سجاد سوگند نخورد . و به امام باقر امر کرد مهریه اش را بپردازید 
امام باق
چقدر کتاب قشنگی بود. چقدر آرامش داشت. چقدر مرتب بود همه چی. و چه پایان خیره کننده‌ای! چقدر رئال! آرامش کتاب منو یاد کتابای هسه مینداخت. حتماً دلم میخواد بازم از فرد اولمن کتاب بخونم. ترجمه هم عالی بود.
داستان در مورد پسر نوجوان آلمانی ایه که زندگی ساده‌ی خودش رو در مواجهه با جنگ بیان میکنه. بر خلاف کتابها و فیلمهای جنگ جهانی دوم که به اردوگاه های نازی تکیه دارند، و در آخر هم به سرزمین موعود اسراییل میرسن، در این کتاب با یهودی‌ای مواجهیم که فقط
چقدر سخته زندگی با کسی که یه زمانی عاشقش بودی و حالا از چشمت افتاده
چقدر سخته نتونی ببخشیش
چقدر سخته دیگه نتونی بهش اعتماد کنی...
چقدر سخته دیگه دروغاش و باور نکنی
وقتی بهت میگه دوست دارم دیگه دلت نلرزه....
چقدر سخته زندگی کردن با تمام این سختی ها...
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
دخترای کانادایی که وایت هم هستن
یه سری دیوونگی ها دارن
یه سری اخلاقای خوب
دیوونگی هاشون اینه که مثلا روانی هستن
روانی بازی دارن
یا مثلا خیلی سیگار میکشن
یا خیلی وید میکشن
یا کوک میزنن
خوبیاشون اینه که ساده ن
مهربونن
اهل کمکن
دوست داشتنی ان
حسودی نمیکن معمولا
یعنی تو با اینا ازدواج کنی با یه سری اخلاقای خوب و بدشون سر و کار داری
دخترای ایرانی
اغلب:
موهامو قهوه ای روشن رنگ کنم بیکاز آم عم عه به لاند
خیلی بی خیالن
از یه طرف به شدت احساس حقارت دار
خب باید بگم که من آدم چندان صبوری نیستم ولی همیشه فکر میکردم صبرو حوصله بچه داری و خونه داری رو دارم...تا اینکه دیروز تماما نظرم عوض شد..
رفتم خونه داداشم..زنداداشم با یه دستش مشغول هم زدن غذا واسه برادرزاده ام بودو با اون یکی دستش هم خوده شیطونشو بغل کرده بود...تو تمام مدتی که من تو آشپز خونه بودم دستی که کیانا (برادرزاده ام) رو بغل کرده بود همونطور مشغول کار خودش (مسئولیت سنگین نگه داشتن یه تپل) بود، ولی اون یکی دست کارای متفاوتی میکرد... خب تا ا
در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.
به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.
مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟
گفتم اره :/ خیلی هم راحت
 
 
همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.
 
میگه 
شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کرد
#حدیث_مهدوی 
امام حسن عسگری(ع)
یَعْقُوبُ  بْنُ  مَنْقُوشٍ  قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی ع وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى دُکَّانٍ فِی الدَّارِ وَ عَنْ یمِینِهِ بَیتٌ عَلَیهِ سِتْرٌ مُسَبَّلٌ فَقُلْتُ لَهُ یا سَیدِی مَنْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ ارْفَعِ السِّتْرَ فَرَفَعْتُهُ فَخَرَجَ إِلَینَا غُلَامٌ خُمَاسِی   لَهُ عَشْرٌ أَوْ ثَمَانٌ أَوْ نَحْوُ ذَلِکَ وَاضِحُ الْجَبِینِ أَبْیضُ الْوَجْهِ دُرِّ989ی ا
تو برام بهترین رفیق بودی و هستی 
ازت خیلی چیزا یاد گرفتم
دلم میخواد بدونی که چقدر بدهکارتم 
که چقدر حتی وقتایی که هستی دلم برات تنگ میشه!
چقدر ...
مرسی رفیق! از اینکه هستی ممنون! هرچند ی روز ترکت میکنم! ببخش که با ترک کردنم تو خاک میشی...
مصاحبه ای که با برادر دانشگاه کاشان رفته بودم رو که یادتونه؟ این پست
خب، دکترا دانشگاه کاشان قبول شد.
هرچند به نظرم واقعا دکترا خوندن تو ایران دیگه به هیچ دردی نمیخوره و باید به پول! چسبید؛ اما از اینکه خودش خوشحاله براش خوشحالم. اما واقعا نمی دونم با این مشغله ی کاری و دو تا بچه ی کوچیک چطور میخواد درس هم بخونه...اونم تو شهری که 7 ساعت از ما فاصله داره...
 
منتظر جواب کنکور خواهرزاده کوچیکه هستیم، که احتمالا اگه خوش شانس باشه، یا فیزیوتراپی قبو
چقدر این شروع نوشتن دشوار است. من فکر می کنم آغاز یک مسیر روان شناختی است. یعنی یک قاعده مندی در نگارش نیست، بگم با چه چیزی شروع کنم، نوشته م وزین باشه. بیشتر یک مسئله زیستی - شناختی هست. تلاش مغز در درک و شناخت آغاز. زیبایِ دشواری چون آغاز کلام یا کلاً آغاز هست؟ 
جمالزاده در ابتکارات کم نظیر، در قصه ای اینگونه مسئله "شروع" را "شروع" می کند.. "یکی بود یکی نبود"؛ هنوز مسئله آغاز، شروع، حل نشده. هنوز نمی توانیم بدانیم، جریان از چه قرار است. 
از این که
مصاحبه ای که برادر دانشگاه کاشان رفته بودم رو که یادتونه؟ این پست
خب، برادر دکترا دانشگاه کاشان قبول شد.
هرچند به نظرم واقعا دکترا خوندن تو ایران دیگه به هیچ دردی نمیخوره و باید به پول! چسبید؛ اما از اینکه خودش خوشحاله براش خوشحالم. اما واقعا نمی دونم با این مشغله ی کاری و دو تا بچه ی کوچیک چطور میخواد درس هم بخونه...اونم تو شهری که 7 ساعت از ما فاصله داره...
 
منتظر جواب کنکور خواهرزاده کوچیکه هستیم، که احتمالا اگه خوش شانس باشه، یا فیزیوتراپی
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
خدای من... 
امروز آسمانت عجیب دلبری میکرد، وقتی که دستانم را به سوی مهر و محبتت دراز کردم و تو با آغوش باز نوازشم کردی، چقدر زیبا میشوی وقتی که اینگونه عاشقانه هوایم را داری، چقدر من دوستت دارم و چقدر این روزها، حالِ من خوب است و چقدر عجیب در لحظه هایم حضور داری!
به راستی که تو زیبایی :)
دوستت دارم خدای آسمان پشت نرده های سبز رنگ، خدای من. 
چقدر خوبه که خوشحالم و حالم خوبه :)
چقدر خوبه که کنارت فوق العاده میگذره :)
چقدر خوبه که اینقدر دوستم داری :)
چقدر خوبه که مواظبمی :)
خدا، خدا، خدا، دلم میخواد با تموم کلمه های دنیا صدات بزنم، من با تو زندگی میکنم، تو جز جز وجودم نقش بستی،من احساست میکنم، من میبینمت، خدای مهربونم، ممنونم، ممنونم، ممنونم بخاطر همه چیز :) مرسی که هر دقیقه نبات رو امتحان میکنی، مرسی که به نبات یاد دادی برای همه آدما آرزوی سلامتی و خوشبختی کنه، مرسی که قلبمو بزرگ و م
تولد ماه مانمون خوب بود !دایره بود مهمون همیشگـی خونه ما ! من فک میکنم کم کم داره میشه پاره ای از تنَ م ! دلم میخواد هر لحظه کنارش باشم و شاهد تمام خنده هاش باشَ م برای همیشه...
چقدر غریبَ م !چقدر شرمندم از خودم ! چقدر شرمنده ماه مانَ م ...
انگار همه‌ی هم زمانی ها باید یهو اتفاق می‌افتادن.
لعنت به توئیتر. لعنت به من.
از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست؟  Why I like to be alone؟ هر چه کرده به در بسته خورده؟ فقط هر روز بیشتر ترسیده؟ از ویرگول خوشم اومده؟ "بدم نمیاد یه غلطی توش بکنم؟" بدم نمیاد؟ چقدر بدم اومد اون موقع از این حرف ها. چقدر برخورد بهم. خ گفت کودک درون‌ه. لعنت به کودکی که من فکر می‌کردم بالغ باشه.
کاش می‌رفتم می‌گفتم چقدر بهم برخورده همه چیز. چقدر عصبانی بودم. شاید حل می‌شد همون م
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
خدا می دونه چقدر بی تابم... چقدر منتظر... منتظر یه فصل از یه کتاب... فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته... مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم.... و نمی دونم چطوری تحمل کنم ... چطوری صبر کنم... خدا کنه زود بفرسته... خدایا... خدایا...
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌.. ولی من سعی می کنم بی خیال باشم... مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده....
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین... امیدوارم بتونه کاری بکنه....
هوای خونه غمگین بود...هر کسی به طریقی خودش رو خواب کرد و دودش رفت توی چشم من که تازه شبم از الان شروع میشه...پهن شدم روی تخت و آهنگ"هزار و یک شب" ابی توی سرم پلی میشه و باهاش میخونم....به عکسی که پسرک رذل همکلاسیم از عقدش گذاشته نگاه میکنم و توی دلم برای دخترک زیبا غصه میخورم...بنظرم موقع تحقیق از خواستگارتون به جای مراجعه به دوست و آشنا،از همکلاسی هاش چندتا سوال بپرسین...اون دختر به ذهنش هم خطور نمیکنه ما چه چیزهایی از همسرش با همین دو چشم روی کلّه
چند وقتیه به آسمون بالاسرم نگاه میکنم
به اینکه ین دنیا چقدر بزرگه و بهاینکه من چقدر کوچیک
به این فکر میکنم که بزرگترین کاری که یه انسان میتونه بکنه چقدر در برابر عظمت این دنیا کوچیکه
واقعا آخرش به کجا میخوایم برسیم
اگه برای این دنیا وقت بزاریم فقط وقتمونو هدر میدیم
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
#حدیث_مهدوی 
پیامبر اکرم(ص)
یلتفت المهدی و قد نزل عیسی بن مریم (علیه‌السلام) کانما یقطر من شعره الماء، فیقول المهدی: تقدم صل بالناس، فیقول: انما اقیمت الصلاة لک، فیصلی خلف رجل من ولدی .
حضرت مهدی (علیه‌السلام) متوجه می شود و می بیند که حضرت عیسی (علیه‌السلام) فرود آمده است، گویی از موی مبارکش قطرات آب فرو می ریزد. حضرت مهدی (علیه‌السلام) می فرماید: جلو بیا و با مردم نماز بخوان. حضرت عیسی (علیه‌السلام) می فرماید: نماز برای تو اقامه شده است. آنگاه
#حدیث_مهدوی 
پیامبر اکرم(ص)
یلتفت المهدی و قد نزل عیسی بن مریم (علیه‌السلام) کانما یقطر من شعره الماء، فیقول المهدی: تقدم صل بالناس، فیقول: انما اقیمت الصلاة لک، فیصلی خلف رجل من ولدی .
 
حضرت مهدی (علیه‌السلام) متوجه می شود و می بیند که حضرت عیسی (علیه‌السلام) فرود آمده است، گویی از موی مبارکش قطرات آب فرو می ریزد. حضرت مهدی (علیه‌السلام) می فرماید: جلو بیا و با مردم نماز بخوان. حضرت عیسی (علیه‌السلام) می فرماید: نماز برای تو اقامه شده است. آنگ
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!درد می زنند به جانَت.مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!در نهایت تنهایَت می گذراند.لطفاً به فرزندانتان،قدر شناس بودن را یاد دهید؛اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
محبتای ما آدما اینجوریه که حجم عظیم محبتی که تو قلبمونه یدفه با دیدن یه کاری، یا فهمیدن یه موضوعی ممکنه همه ی همه‌ش تبدیل بشه به تنفر،
حتی ممکنه حجم تنفره بیشتر از محبت قبلیه باشه .. یعنی "حسنات" می‌شن "سیئات"
چقدر خدا عجیب غریبه که "سیئات" رو به "حسنات" تبدیل می‌کنه.. 
حالا که بعد از سه ساعت بین رگ و پی و دل و روده ی مرغ ها، دست چرخاندم، و در این بین با پسرم حرف زدم و صدبار رفتم و آمدم پیشش و به همسر غر زدم که هنوز بلد نیست به اندازه ی دونفر و نصفی خرید کند، و بچه را خواباندم و ظرف ها را شستم و زمین را تی کشیدم، دوش گرفتم و برق ها را خاموش کردم و بالاخره بعد از یک صبح تا ظهرِ کاری شلوغ و یک ظهر تا شب، خانه داری شلوغ تر، دراز کشیدم به این فکر میکنم چقدر آن دختر تی تیش مامانی که تا لنگ ظهر خواب بود و بعد وبلاگ و یاهو م
سلام بر ماه شعبان ماه رسول الله ماه ولایت 
ماه صلوات،  ماه صلوات شعبانیه ، ماه مناجاتِ
    الهی هب لی کمال الانقطاع الیک
سلام بر شب قدر نیمه شعبان و مولود مبارکش حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف، سلام بر امام حسین و سقای حسین ( علیهما السلام) و سلام بر حضرت علی بن الحسین ( علیهما السلام)  
ای رسول خدا ماه ماه شماست و مهمان کرامت شماییم یا حضرت رحمه للعالمین از ماه امیر مومنان علیه السلام بر خوان کرامتتان آمده ایم، شما را به حضرتش قسم
این روزا انگار محبت جرمه 
یجا میگفت دو دسته تنهان مهربونا با گرگا خخخ
دیگه چقدر بذل و بخشش هه هه خخ
چقدر لطف و مهربانی
چقدر دیگه باید به طرف حال بدم تا باهام اوکی بشه
اونجا فهمیدم
باید خودم نباشم خخخ
ولی بیخی خودم میباشم هه ها هی هی هو هو
یروز دلتنگت میشن الان داغه دوروییه دوستاشونن
حالا اینجوریه دیگه. آدم یه روزی خوشحاله یه روزی تلخه. یه ساعتی میرقصه یه ساعتی گریه میکنه. یه لحظه هایی عاشقه یه لحظه هایی دلتنگه. یه وقتایی امیدواره و میدوئه و یه وقتایی ناامیده و نا نداره حرکت کنه حتی. آدم مگه دوساعت غذا درست نمیکنه واسه یه ربع لذتِ خوردن؟ آدم اصلا از سختیه که دوس داره ادامه بده. واسه اینکه یه ساحلی هست که بگی هی اونجا رو، ارزششو داره ادامه بدی.که دیدنت شبیهِ امنیتِ ساحلیه که آدم مطمئنه به ارزیدنِ ادامه دادن.
#نازنین_هاتفی
.
.
بنی آدم ابزار یکدیگرند،گهی پیچ ومهره گهی واشرند
 
یکی تازیانه یکی نیش ماریکی قفل زندان،یکی چوب دار 
 
یکی دیگران را کند نردبان،یکی میکشد بار نامردمان
 
یکی اره شد، نان مردم بردیکی تیغ شد ، خون مردم خورد 
 
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل 
 
یکی چون قلم خون دل می خوردیکی خنجر است و شکم می درد 
 
خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آزنه رحم و نه مهر و نه لطف و نه نازهمه پر کلک ، پر ریا حقه باز!
 
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها
#حدیث_مهدوی
پیامبر اکرم(ص)
لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، لطول الله ذلک الیوم حتی یبعث رجلا من ولدی، اسمه اسمی .
اگر از عمر دنیا به جز یک روز باقی نباشد، خداوند آن روز را طولانی سازد و مردی ازتبار من و هم نام با من برمی انگیزاند .سلمان پرسید: از کدامین فرزندت، ای رسول خدا؟ فرمود:  از این پسرم . و با دست مبارکش به شانه ی امام حسین علیه‌السلام زد.
ذخائر العقبی/ ص136
چقدر خوب بهانه جور میکنی تا ردم کنی
خوب تر از آن که فکرش رابکنم!!!
ما چه میخواستیم و شما چه؟!
چقدر تفاوت!!!
چقدر دل های الکی خوش!!!!
خیلی وقت است که فقط انتظار میکشم
تا من هم به هر بهانه ای 
فایل های روضه ی حاج مهدی راتکرار کنم
همان ها که هربار جدیدتر میشوند
دل مرده ها را عیسا مسیح ها واجب!
چقدر دلم شبیهِ روزهایی شده
که تنها آرزویش کربلای شما بود
حتی در خواب!
هرچه می خواهی بامن کن
تنها همین اشک را نگاه دار برایم
من بی گریه بر شما دق می کنم حسین جان...
معصومه رو که وسط راه دیدم و گل از گلم شکفت و از ته دلم خوشحال شدم، تازه فهمیدم که بعد از بچه دارشدنم چقدر تنها شدم!چقدر دوستای خوبمو یکی یکی به بهانه ی وقت نداشتن و شلوغی سر کنار گذاشتم!چقدر گوشه گیر و منزوی شدم... و به تبعش افسرده...ارتباط با صمیمی ترین رفقام شده در حد ماهی یه پیام یا کمترو این یعنی حلقه ی محاصره ی دنیا روز بروز داره تنگ تر میشه و من وسط این دایره دارم له میشم...
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
عرضم به حضورت که میدونی چقدر دنبالت بودم که پیدات کنم؟ چقدر بهت پیام دادم چقدر تو بیان دنبالت گشتم امروز بی حوصله و پکر تو مترو بودم یهو دیدم یه پیام از شماره تو اومده خیلی خوشحال شدم خیلی. چقدر خوابتو دیدم میدونستم داری روزای سختی رو میگذرونی چقدر به یادت بودم از ته دل و چقدر گشتم تا پیدات کنم. 
چی شد اصلا دعوامون شد؟ چی شد واقعا؟ هنوز خاطرات خوشمون زنده ست و خاطرات بدمون رو هرکاری میکنم یادم نمیاد.
گفتی دیشب اومدی وبلاگمو پیدا کردی و خوندی
+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.
هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/
شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه... :/
+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!
+ماجرای مدرس
#حدیث_مهدوی
پیامبر اکرم(ص)
لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، لطول الله ذلک الیوم حتی یبعث رجلا من ولدی، اسمه اسمی .
اگر از عمر دنیا به جز یک روز باقی نباشد، خداوند آن روز را طولانی سازد و مردی ازتبار من و هم نام با من برمی انگیزاند .سلمان پرسید: از کدامین فرزندت، ای رسول خدا؟ فرمود:  از این پسرم . و با دست مبارکش به شانه ی امام حسین علیه‌السلام زد.
ذخائر العقبی/ ص136
این حجم از بی حوصلگی و غمگین بودن فقط بخاطر اینه که امروز نه صداش رو شنیدم، نه تماس تصویری، نه عکس و نه حتا چت....
وقتی زیادی دلتنگ میشم معمولا اینجوری میشم که کلا به اون فرد فکر نمیکنم دیگه
الان ک تو همه ی افکارم پس زمینه هستی چطور میتونم؟
چقدر احساساتم عمیق شده...
+ ۹۵ تا از اون سوالایی ک ازش پرسیده بودم از دفترچه پاکنویس کردم برای استفاده عمومی اطرافیان.... تازه کلی چیزا یادم میومد ک پرسیدم و تو دفترچه نبوده!
چقدر حرف زدیم....چقدر کنار هم بودیم....
امشب همچی به بهترین شکل ممکن بین من و x تموم شد خیلی ام خوب من اینقدر جسمم خوشحاله ولی ناراحتم بخاطر اینکه پشت سرم حرفایی زده که واقعا جلوم چیزه دیگه میگفت !!
جلوم آیینه بودن و پشتم قیچی بودن برام مهم نیست مهم اینه که حالم خوب بشه برای خوب شدن حالم تلاش میکنم تا جایی که بتونم تا جایی که موفقیت برام رقم بخوره من کم نمیارم و دست از تلاش هم نمیکشم ...
خیلیا جلوم سنگ انداختن ولی من روی سنگا راه رفتم چون خودم خواستم وگرنه پرش کردن از روی سنگا راحت بود م
سلام
چه تاریخ خاص و تلخی شد....شب و روز شهادت سردار ؛ شب و روز وداع
اما 
سردار
یه نفر چقدر میتونه توی دل میلیون ها آدم نفوذ کنه... جبهه و اون حال و هوای شهدا چقدر عجیب و غریب بوده که مثل سردار همه عشق و همه ی آرزوش رسیدن به اوناست..
چه بوی خدا رو استشمام کردیم از اربا اربا شدنت...
رهبر برای نداشتنت بغض کرد و اشک ریخت...
چقدر رویایی هستی تو سردار...چقدر همه کارهایت را بیست و کامل انجام داده ای...چقدر رنگ و لعاب حضرت عباس داری و چقدر نبودنت سخت است..
حتی الا
هنوز مبهمم شاید بیشتر از قبلمثل اینکه توی استخر با میل خودم هی برم توی عمق بشتر و بیشتر و بیشتر تا اونجایی که نفسم کم بیاد، همون لحظه یه حس رهایی هست که فقط به این فکر میکنی که به هوا برسی فقط برای رسیدن به یک چیز تلاش میکنی به هرجایی دست میکشی پاهات رو توی اب تکون میدی ک فقط بری بالا
یه وقتایی دلم میخواد ربات باشم....واقعا میگم
حداقلش اینه که میدونه داره چیکار میکنه و چی میخواد
یه وقتایی نمیدونم این خودمم یا دارم ادای خودم رو در میارم.
مثل یه مع
 عبارتها و جمله ها در انگلیسی پرکاربرد \
11 dollarsیازده دلار52 centsپنجاه و دو سنتA fewیک کمی(قابل شمارش)A littleیک کمی (غیر قابل شمارش)Call the policeپلیس خبر کنید/ زنگ بزنید به پلیسDid your wife like California?آیا همسر شما کالیفرنیا را دوست دارد؟Do you have any coffee?آیا (هیچ) قهوه(ایی) دارید؟Do you have anything cheaper?آیا چیزی ارزان تر دارید؟Do you take credit cards?آیا شما کارت های اعتباری می پذیرید؟How are you paying?شما چگونه پرداخت می کنید؟How many people are there in New York?چقدر مردم در نیویورک هستند/ جمعیتش چقدر است
مدتی هست پرتو های خورشید به خواب رفتند و ماه آسمان را با حضورش خوشحال خواهد کرد. درخت به دنبال پا دیگری برای رفتن است ، شنزار برای نسیم آواز می خواند و چقدر تنهاست صخره... .
برگ ها به قطره های کشیده شده باران لبخند می زنند و چقدر زمان گذشته از خوابی که لاکپشت در لاک خود آغاز کرده بود، رود مثل همیشه پیش می رود و چقدر تنهاست تپه... .
ابرهای خشمگین امشب تمام ستاره های مظلوم را بلعیده اند، اما جغد پیر بر لب لانه اش امیدوارانه خیره شده است، شلاق های آسم
وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')
فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!
میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی
استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')
برم استراحت ...
امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای س
تنهام...ساعت هاست که تنهام...امشب بله برون عمه ست.ولی من نرفتم.بابا ازم دلخور شد وقتی گفتم اینجور مجالس جای بچه ها نیست...نمی دونم از چی دلخور شد وقتی حقیقتو گفتم؟ دلخور شد نرفتم...ولی به خاطر عمه نرفتم، به خاطر همشون ،چون اصلا آدم نقش بازی کردن و لبخندای الکی نیستم این روزا..واقعا نمی تونستم.
برای عمه خوشحالم.چون حالش خوبه.معلومه که خوشحاله و از انتخابش راضی و مطمئن.منم دعا می کنم همینطوری باشه ولی...فک نکنم خودم بتونم هیچوقت هیچکسی رو به این عنو
#حدیث_مهدوی
امام حسن عسگری(ع)
یَعْقُوبُ  بْنُ  مَنْقُوشٍ  قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی ع وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى دُکَّانٍ فِی الدَّارِ وَ عَنْ یمِینِهِ بَیتٌ عَلَیهِ سِتْرٌ مُسَبَّلٌ فَقُلْتُ لَهُ یا سَیدِی مَنْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ ارْفَعِ السِّتْرَ فَرَفَعْتُهُ فَخَرَجَ إِلَینَا غُلَامٌ خُمَاسِی   لَهُ عَشْرٌ أَوْ ثَمَانٌ أَوْ نَحْوُ ذَلِکَ وَاضِحُ الْجَبِینِ أَبْیضُ الْوَجْهِ دُرِّ989ی ال
چقدر به آدم حس خشکی دست میده 
اینکه با کسی که نمی دونی جنسش چطوریه صحبت کنی 
دقیقا عین اینه با کسی که حسی بهش نداری سکس انجام بدی.
فشار زیادی بهم وارد شده،  نتایج روانشناسی رو برای پدر نامزد فرستادم....
خیلی قلبم درد می کنه و اینکه هر روز به این نتیجه می رسم بنی برای بدست آوردن من چقدر سختی تحمل کرده و چقدر هوشمندانه همه چی رو کنترل کرده...
واقعا خودش می گفت ارتش یکنفره 
حالم بده
خدایا کمکم کن.
از آن دست سریالهای شبکه ی نمایش خانگی که داستان جذابش نمیگذارد منتظر قسمت بعدی اش نباشی. قسمت اولش را همان اول دیدم و بعد متوقف شدم. دیشب پنج قسمت رو پشت سر هم دیدم. چقدر دوست داشتنی اند شخصیتهای داستان‌. چقدر کاظی رو دوست دارم با آن به قول خودش زر زر هایش. چقدر نوید برایم مبهم است. چقدر دانیال جنتلمن است و چقدر گیسو مهربان است با همه. خنده های رها هم دلبر است. چشمهایش مخصوصا. دیشب یاد سریال لاست افتادم. کرگدن هم مانند آن سریال در پی اتفاقی که در
(وقتی چترت خداست)بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد         (وقتی دلت با خداست)بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند         (وقتی توکلت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند        (وقتی امیدت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند       (وقتی یارت خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند       (همیشه با خدا بمان )چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاستچتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم
ممنون که مطالب رو دنبال میکنید و نظ
 
تو سایه ی من باشی
من همسایه ی تو
 
عیشی بُوَد آن، نه حدِّ هر سلطانی
 
وقتی من سرمای خرابی خوردم و تب و لرز کردم
تو بدو بدو بیایی به عیادتم
 
وقتی جشن تولد کوچولوی تو بود
من بیام شادیِ خونه ی تو رو توی همه ی دنیا تکثیر کنم
داد بزنم 
آهای دنیا
امشب خواهرِ عزیزم خوشحاله
کسی حق نداره غم تو دلش باشه
 
 
 
می دونی الان که دارم اینا رو تایپ می کنم چشمام پر از اشکه و قلبم پر از درد؟
نمی دونی
 
 
تا حالا به این فکر کردین که مثلا بدونین عاقل ترین آدم ها در سن هشتاد سالگی چطور فکر میکنن و نظرشون راجع به مسائل مختلف چیه؟!
ژوزه ساراماگو رو که میشناسین؟! 
نویسنده رمان معروف "کوری" که جایزه نوبل ادبیات رو هم برد . ایشون اواخر عمرش یه وبلاگی راه انداخت و نظرشو مثل کلنگ و مریم و بقیه درباره مسائل مختلف می نوشت. 
خوبیش اینه که این نظریاتش در قالب یک کتاب و با ترجمه خوب چاپ شد!
توصیه میکنم یه نگاهی بهش بندازید، دید خوبی نسبت به مسائل بهتون میده . 
اولین باری که گفتم چقدر احمق بودم چقدر احمق هستن و چقدر احمق خواهم بود که دلم برای این بسوزد (ننه ام!) 
و دیروز و امروز بود که عذاب وجدان داشتم که با درد دل پیش خاله ننه ی سگمو پیش خواهرش خراب کرده باشم 
 
 
 
 
خدایا اون قدر عمر بده که نابودیشو با چشمام ببینم 
اون قدر عمر بده که بدون اون بدون صداش بدون اسمش و بدون سایه اش زندگی کنم 
اما خدا طولانیش نکن می دونی که اصلا علاقه ای به این نعمت گرانبهای عممممرت ندارم! 
1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم...چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم...چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم...و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم...اون این رنگی رن
دارم کتاب جنس دوم رو میخونم و این فکر ولم نمیکنه که چقدر تحریف شده؟چقدر سانسور شده؟نمیتونم هم انگلیسیش رو بخونم،چون زبانم اونقدر خوب نیست.خود همین ترجمه ش هم اونقدر قلنبه سلنبه نوشته شده که روزی یکی دو صفحه بیشتر نمیتونستم بخونم.الان که جلوتر رفته ام و به قسمت های زیستی رسیدم فهمش راحتتره.کاش یکی بود که هم فرانسه ش رو و هم ترجمه ی فارسیش رو خونده بود و می گفت که چقدر فرق میکنند.
سه داستان کوتاه و زیبا از امام جواد(ع)

           
شفا یافتن محمد بن میمون : محمد بن میمون می گوید: من با حضرت رضا علیه السلام در مکه بودم، پیش از آن که حضرت به خراسان عزیمت کند، عرض کردم قصد مدینه در سر دارم.
حضرت نامه ای نوشت تا من به فرزندش برسانم و در آن زمان من نابینا بودم.وقتی به مدینه رسیدم، خدمت ابی جعفر علیه السلام رفته و نامه را به ایشان تحویل دادم. آنگاه به من رو کرده و فرمود: یا محمد! حال دیدگان تو چگونه است؟عرض کردم: یابن رسول الله! ه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها